آسناآسنا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
دینادینا، تا این لحظه: 4 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آسنا و دینا

همه ما دمدمي هستيم!

1391/9/2 23:48
نویسنده : آسنا و دینا
1,018 بازدید
اشتراک گذاری

گفت و گو با نويسنده مجموعه مشهور جودي دمدمي
همه ما دمدمي هستيم...

گفت و گو با نويسنده مجموعه مشهور جودي دمدمي
همه ما دمدمي هستيم

مگان مک‌دونالد، نويسنده مجموعه مشهور جودي دمدمي، بيش از 30 کتاب براي کودکان نوشته است. او نويسندگي را با کتاب‌هاي مصور براي کودکان آغاز کرد و با مجموعه جودي دمدمي به شهرت رسيد. کتاب‌هاي جودي داستان دختري هشت ساله‌ است در نقش خواهر بزرگ که رئيس‌بازي را دوست دارد. علاوه بر اين، حال و احوال و روحيه‌اش دستخوش تغييرهاي زيادي مي‌شود. مگان چهار خواهر دارد و خودش کوچک‌ترين فرزند خانواده‌ است. براي همين، با داستان‌هاي خواهر و برادري آشناست و براي نوشتن درباره خواهر بزرگ‌بودن به قدر کافي ايده‌ دارد. او براي ايجاد تفاوت بين داستانِ زندگي خودش و جودي، شخصيت استينک، برادر کوچک جودي، را خلق کرده‌ است. بعد از موفقيت مجموعه جودي دمدمي *و استقبال کودکان از آن، مگان تصميم گرفت داستان‌هايي با محوريت استينک ** بنويسد. در اين گفت‌وگو، که از سايت‌هاي

rif.org، readingrockets.org و pluggedin.com انتخاب و ترجمه شده، مگانِ مک‌دونالد درباره نويسندگي، خلقِ شخصيتِ جودي دمدمي و استينک، برخوردِ کودکان با آثارش و چگونگي علاقه‌مند کردنِ بچّه‌ها به کتاب‌خواني سخن مي‌گويد.

‌‌ مگان، دوست دارم خودتان درباره شخصيت جودي توضيح بدهيد.

‌ به‌نظر من جودي يک بچه واقعي است. همه ويژگي‌هاي او، حتي موهاي پريشان و شانه‌نزده‌اش، از او يک شخصيت واقعي ساخته ‌است. جودي ديکته‌اش ضعيف است. توي کلاس هميشه بدون نوبت حرف مي‌زند. معلم او را به ته کلاس مي‌فرستد تا آرام بگيرد. من مطمئنم بسياري از بچه‌ها خودشان را جاي جودي مي‌گذارند و به‌خوبي مي‌توانند با او ارتباط برقرار کنند. من هزاران نامه از بچه‌ها دارم که نوشته‌اند مي‌خواهند بهترين دوست جودي باشند. نکته کليدي درباره شخصيت جودي حالات و روحيات اوست. من در کلاس و کتابخانه با بچه‌هاي زيادي به ‌سن و سال جودي برخورد داشتم که از من مي‌پرسيدند «تا به حال براي شما هم پيش آمده دمدمي باشي؟» من به همه آن‌ها جواب دادم «بله. البته، همه‌ ما دمدمي هستيم. همه ما بعضي وقت‌ها حوصله هيچ‌کاري نداريم.» بچه‌ها در اين سن بايد بدانند که ممکن است در همه کارها ممتاز نباشند. جودي گاهي‌اوقات نااميد است يا به مانع برمي‌خورد. اگر توي ماشين با استينک باشد و استينک سربه‌سرش بگذارد از کوره درمي‌رود. همه اين‌‌ها اتفاق‌هايي است که براي بچه‌هاي واقعي مي‌افتد و همين باعث شده بچه‌ها خودشان را در شخصيت جودي ببينند.

‌‌ با توجه به مشابهت برخي داستان‌هاي جودي با زندگي واقعي‌تان، مي‌خواهم بدانم آيا شما با چهار خواهرتان سازگاري داشتيد؟

‌ بله. اغلب مردم فکر مي‌کنند که اين‌طور نبوده و ما هميشه در حال مسخره‌کردن يکديگر بوديم. در حالي‌که همه کارهاي ما تفريح بود. در واقع ما بهترين دوستان يکديگر بوديم و هنوز هم هستيم. من فقط سعي کردم از بعضي از داستان‌هاي خنده‌دار آن زمان استفاده کنم.

‌‌ تا به‌حال دلتان خواسته برادري داشتيد؟

‌ نه! وقتي من مي‌خواستم به دنيا بيايم خواهرانم به مادرم گفته ‌بودند اگر يک پسر بود او را به خانه نياور! (البته شوخي مي‌کردند) وقتي من به دنيا آمدم دکتر هم به شوخي فرياد زده «اون پسره». البته مطمئنم که داشتن يک برادر کارها را آسان مي‌کرد. مثل وقتي که شاخه درخت حياط را شکستم خيلي خوب مي‌شد اگر کسي را داشتم که تقصير را گردن او بيندازم.

‌‌ خوشحال بوديد که کوچکترين فرزند خانواده‌ايد؟ هيچ‌وقت آرزو کرديد بزرگ‌تر از همه بوديد؟

‌ من کوچک‌تر بودنم را دوست داشتم. غير از زماني‌که اجازه نمي‌دادند کارهايي که خواهران بزرگ‌ترم انجام مي‌دادند را انجام دهم. مثل سفر به فلوريدا. آن‌وقت‌ها آرزو داشتم بزرگ‌تر باشم ولي حالا نوشتن جودي دمدمي من را به آرزويم رسانده. احساس مي‌کنم به قدرت رسيدم.

‌‌ شما هم دلتان مي‌خواست مثل جودي دکتر شويد؟

‌ دکتر نه. ولي خيلي دلم مي‌خواست يک دانشمند شوم. من عاشق جمع‌کردن حشرات و مطالعه آن‌ها زير ميکروسکوپ بودم. حتا پوست روي زخمم را مي‌کندم مي‌گذاشتم زير ميکروسکوپ.

‌‌ کلکسيون هم داريد؟

‌ من از کودکي کلکسيونر بودم. دکمه، عروسک‌هاي ميمون‌شکل، سنگ‌هاي شيشه‌اي، بطري‌هاي قديمي، هرچيزي با عکس سنجاقک و بيشتر از همه کتاب جمع مي‌کردم. کلکسيون من در واقع شامل همه چيزهاي دمدمي‌اي بود که جمع کردم. حتا سوهان ناخن.

‌‌ کارتان با تصويرگر کتاب جودي دمدمي، پيتر اچ رينولدز، چطور است؟

‌ پيتر و من بيشتر به واسطه ناشر با هم کار مي‌کنيم. من معمولاً طرح‌هاي اوليه کتاب‌ها را مي‌بينم و نظرم را به ناشر مي‌گويم. گاهي مجبوريم همفکري کنيم. ايده‌هاي زيادي براي عروسک جودي پيشنهاد داديم و با کمک هم تصاوير کميک براي استينک کشيديم. من تعداد زيادي طرح از استيک کشيدم با ابرهايي بالاي سرش که حرف‌هايش را توي آن نوشته‌بودم. پيتر خيلي تلاش کرد تا بفهمد آن‌ها چه معني مي‌دهد.

‌‌ چه چيز باعث شد براي شخصيت استينک هم به فکر يک مجموعه کتاب بيفتيد؟ کمي درباره اين مجموعه توضيح بدهيد.

‌ من هميشه احساس خاصي به استينک داشتم. چون هردوي ما کوچک‌ترين عضو خانواده بوديم اما ايده اصلي داستان استينک وقتي به ذهنم آمد که براي ملاقات دانش‌آموزان يک کلاس در ونكوور رفته ‌بودم. همه پسرهاي آن کلاس موهايشان را سيخ‌سيخي کرده ‌بودند و مثل استينک لباس پوشيده ‌بودند. همه با هم فرياد مي‌زدند استينک استينک. مجموعه کتاب استينک از جودي کوتاه‌تر و آسان‌تر است. در واقع اين مجموعه مخصوص کودکان همسن استينک نوشته شده و بسياري از بچه‌هاي کلاس دومي هم مي‌توانند آن را بخوانند و تمرين روخواني کنند. البته والدين زيادي هم به من نامه نوشتند که اين کتاب کمکي به تقويت روخواني بچه‌هايشان نکرده، چون فقط مي‌خواستند ادامه داستان را بدانند و نه تلفظ درست کلمات. اين براي يک نويسنده بيشتر تعريف و تمجيد است تا انتقاد.

‌‌ شما شغل‌هاي ديگري هم داشتيد. کتابدار، جنگلبان پارک جنگلي، قصه‌گو... اين شغل‌ها هم به نويسنده‌شدن شما کمک کرد؟

‌ بله. همه چيزهايي که من تجربه کردم به نويسنده شدن من کمک کرد. من عاشق تاريخ و معما هستم. کتاب‌هايي درباره جيمز تاون و راه‌آهن سانتافه نوشتم که همه اين‌ها مربوط به پارک‌هاي ملي تاريخي‌اي بود که در آن‌ها کار مي‌کردم. خوشبختانه کتابدار بودن هم از من يک قصه‌گوي خوب ساخت.

‌‌ به عنوان يک کودک اولين روز مدرسه‌تان چطور بود؟

‌ اولين روز مدرسه هميشه هيجان‌انگيز است، چون پُر است از چشم‌انتظاري براي اتفاق‌هاي جديد. همان‌طور که جودي احساس مي‌کرد روز اولِ هيچ سالي مثل سال قبلش نيست. با اين‌حال، من هميشه از تمام‌شدن تابستان متنفر بودم. هنوز هم هستم.

‌‌ هيچ‌وقت عضو يک گروه تفريحي بوديد؟

‌ من عضو يک گروه تفريحي واقعي بودم. ما به ساحل مي‌رفتيم و خواهرانم وزغ جمع مي‌کردند. يک‌بار به من گفتند که اگر مي‌خواهي عضو گروه ما باشي بايد يکي از آن‌ها را توي دستت نگه داري. بقيه‌اش را خودتان مي‌توانيد حدس بزنيد.

‌‌ چه حرفي براي بچه‌هاي دمدمي داريد؟

‌ نگران نباشيد. همه ما يک جودي دمدمي کوچک درونمان داريم.

‌‌ چه توصيه‌اي براي بچه‌هايي که مي‌خواهند نويسنده شوند داريد؟

‌ کتاب بخوانيد، کتاب بخوانيد، کتاب بخوانيد. از کتابخانه کتاب بگيريد، از کتابفروشي‌ها کتاب بخريد. هرطور که مي‌توانيد به خواندن ادامه دهيد. در طول تابستان و در همه زمان‌هايي که به مدرسه نمي‌رويد کتاب بخوانيد. کتاب‌هايي را که دوست داريد پيدا کنيد و آن‌ها را چندين و چندبار بخوانيد. من کتاب جاسوس هريت را ميليون‌ها بار خواندم. بعد از هربار خواندن خيلي چيزها درباره شروع و پايان داستان‌ها ياد مي‌گيريد و همه چيزهايي که توي مدرسه درباره داستان ياد گرفتيد را مرور مي‌کنيد. همه اين‌ها وقتي اتفاق مي‌افتد که زياد بخوانيد.

‌‌ همين نکته سوال بعدي من است. ما در دنيايي زندگي مي‌کنيم که بچه‌ها به آساني سرگرم مي‌شوند. به عنوان يک نويسنده فکر مي‌کنيد والدين چطور مي‌توانند بچه‌ها را تشويق کنند تا از بين صدها سرگرمي، کتاب خواندن را انتخاب کنند.

‌ من فکر مي‌کنم ساده‌ترين و صادقانه‌ترين راه براي تشويق بچه‌ها به مطالعه، کتاب خواندن والدين آن‌هاست. براساس تجربه بچه‌هايي که والدينشان را در حال مطالعه مي‌بينند کتابخوان‌ مي‌شوند. من در خانه‌اي زندگي مي‌کردم که پُر از کتاب بود. با اين‌حال مادرم هر هفته ما را به کتابخانه محلي‌مان مي‌برد. پدر و مادرم هميشه مطالعه مي‌کردند. بنابراين، راه‌حل ساده اين است که به بچه‌ها نشان دهيد مطالعه مهم است. به‌علاوه، سعي کنيد کتاب را در جمع خانواده و با صداي بلند براي بقيه بخوانيد. هيچ‌چيز به اندازه داستان شنيدن دسته‌جمعي لذت‌بخش نيست.
منبع: تهران امروز
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)